وقتی داشتی میرفتی بهم گفتی که شاید رسیدم اونجا تا چندوقت خیلی از هم خبر نداشته باشیم، خیلی ناراحت بودم از اینکه شاید روزای اول خبری ازت نداشته باشم، حالا بیخبری از دوستم یه طرف، اینکه نگران بودم که اونجا رسیدین شرایطتتون چطوری باشه و روزای اول و جاگیر شدنتون هم به خوبی بگذره از طرف دیگه نگرانی و ترسمو بیشتر میکرد. ولی اتفاق خیلی خوبی که افتاد این بود که از همون لحظات اول پروازتون تا این لحظه دسترسی به اینترنت داشتی و منو از حال خودت بیخبر نذاشتی. مررسی دوس جونم که همیشه پیشمی، حتی الان که هزاران کیلومتر ازم دوری . . .
خداروشکر جاتون خوبه و ایشالله به زودیم میرید سر خونه زندگیه خودتون و دیگه راحته راحت میشید.
واای اون شب که تصویری باهات حرف زدم نمیدوونی چققد خوشحال شدم و ذووقتو کردم، اینقد قربونت رفتم که خدا بدوونه.
این دو سه روزم داشتم داستان تورو مینوشتم و خیلیم ذوقشو داشتم، چقد با مرور خاطراتش بغض کردم و چقد بهت افتخار کردم و چقد از اینکه هنوز دوستمی خدارو شکر کردم.
دیشب بهم گفتی شاید شیش ماه دیگه بیای ایران، نمیدونم چطوری حس و حال اون لحظمو بگم برات، فقط بدون که یه امید خیییلی گنده رو تو دلم زنده کردی، امید دیدن دوباره ی تو . . .
قربونت برم من ایشالله که روز به روز خبرای قشنگتر و خوشحال کننده ازت بشنوم و پیشرفت و خنده های قشنگتو ببینم فقط.
حالا بخند . . .
“پنجشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۲۹”