اولا که تو خیلی چش سفیدی
دوما این چیزایی که گفتی خیلیم قشنگ و خوب بود و بهترین حسو ازش گرفتم، بدون من همیشه درکت میکنم، ولی گاهی قبول کن که ادم تحت فشاره و یچیزایی میره رو مخش، ولی دوس ندارم کشش بدم و بدی. این چیزایی هم که گفتم قبلا هم پیش اومده ولی من بهت نگفتم چون بهت حق دادم و خودم حلش کردم و گذشته رفته و حتی الان یادم نیس چی بوده.
هیم نگو آخرین باره برات مینویسما میزنم دهن مهنت پر خون بشه. عزیزم تو هررروقت که دوس داری و حسشو داری بنویس، هروقتم نداری که مجبور نیسی، مث این چن وقت که من خیلی حس نوشتن داشتم، یوقتم میبینی ادم حسشو نداره یا حرف خاصی نداره.البته این گلایه و ناراحتی نیستا باز بامبول درنیاری واسمون، ولی وقتی اینطوری میگی حس میکنم منم دیگه نباید زیاد بنویسم برات.
کلا میدونی دلم میخواد مث همیشه (منهای این چند وقت اخیر) با هم راحت باشیم، هی نگران نباشیم وای حالا بهش بر نخوره، وای حالا ناراحت نشه و …
برای چندمین بار دارم اینو میگم، ما دوستیم که یه باری از رو دوش هم برداریم نه اینکه بار باشیم رو دوش هم. بیا نسبت به هم یذره پوست کلفت تر باشیم. تازه من خیییلی هواتو دارم و نازتو میکشم، حتی اون موقعایی که ازت ناراحتم بازم دلم نمیاد اذیتت کنم، فقط کم حرف میزنم بات.
و بازهم تکرار میکنم تو هر گهی باشی من دوستت دارم و دوست منی دوستیه ما یه روزه شکل نگرفته که یه روزه از بین بره.
یسری حرفا هم دارم که ایشالله هروقت شد و رفتیم شهر کتاب یا یروز با هم برگشتیم بهت میگم، البته چیز خاصی نیست و ربطی به تو نداره زیاد، در مورد شرایط خودم و شرکته
بماند به یادگار (3)
momad خاطره, دستنوشته, دلنوشته