یک روز خاص

momad خاطره, دستنوشته, دلنوشته

امروز قرار بود برم یه دختری رو ببینم و با هم صحبت کنیم برا ازدواج، هیچی در موردش نمیدونسم، حتی عکسشم ندیده بودم.
همیشه تو اینجور مواقع هرچند سخت نمیگیرم ولی خیلی استرس دارم و آشفتم، اینکه چی بپوشم و به موقع برسم و شروعش چطوری باشه و و و
خیلی بهم ریخته و قاطی بودم، لباسام تو ماشین بود، مهسا گفت میخوام بیام ببینم، راحیلم نبود تو واحد، از در شرکت رفتیم بیرون دیدم کریمپور و بلورچیان وایسادن دم ماشین من، همونموقع راحیلم تو ناهارخوری نمدونم چیکار میکرد اومد بیرون مارو دید و سرشو کرد تو کوچه هی پرسید کجا میرید و خلاصه جلو اونا نشد درست جوابشو بدیم و بهش برخورد. خلاصه چیکار داری یه حال کثافتی بودم امروز …
وقتی پیام دادی دارم میام شرکت نمیدوونی چقد خوشحال شدماا، انگار آب ریختی رو آتیشم، اصن هممه چی یادم رفت میخواسم یخده باشون باد و بق کنم که لوس بازی در میارن، اونم یادم رفت کلا.
یهو صدااتو شنییدم از بیرون تو هیییچوقت نمیفهمی چققد ذوق کردماا، کلا نمیفهمی تو چقد ذوقتو میکنم.
بعدم که در وااا شد و یه ماه گوگولی اومد تو ^_^
رااسی چند روز پیش تو راه داشتم میرفتم ماه کامل بود تو آسمون تا دیدمش یاد تو افتادم، یه عمر ماهو میدیم یاد خودم میوفتادم، ازین به بعد یاد تو میوفتم احتمالا.
خلاااصه دوست ملوسمو دیدم دوباره، ده بار تالا نوشتم برات که این بار که دیدمت آخرین بار بوده و کلی غصه خوردم و اینا بعد باز دیدمت :))
حالام میگم برا آخرین بار دیدمت، خدا میدونه تا دو روز دیگه که میری یهو بازم ببینمت …
منکه آرزومه هزار بار دیگه ببینمت :-*
هیچی دیگه سرتو درد نیارم، تو همییشه تو بهترین زمان کنار من بودی، حتی به همین کوتاهی چند دقیقه ای هم کافی بود که روز خرابمو تبدیل کنی به بهترین. اونوقت تو بگو، من نباید قربون این شخص برم؟؟ نباید براش بمیرم؟! نباید براش ضعف کنم؟؟! نباید بغلش کنم فشاارش بدم جونش دراد؟؟
بعدم با انرژی رفتم سر قرار و بدم نبود که برات دیگه کامل تعریفش کردم.
شبم بات حرف زدم بازم انرژی گرفتم، گفتی نوید میگه میام فرودگاه، خییلی دلم میخواد بیام، نمیدونم تا اون روز که میری چی بشه و چی پیش بیاد، ولی خب هرچی برا تو بهتر باشه برا منم هست، ضمن اینکه نمیدونم طاقت دیدن اون لحظه که برا همیشه میری رو داشته باشم یا نه، منو اینطوری نبینا، همش انگار دارن قلبمو چنگ میزنن ولی جلو تو و بقیه خودمو خونسرد و عادی نشون میدم…
خب دیگه خیلی حرف زدم گیجت کردم، ولی خواستم فقط یه گوشه ای از احساسمو برات بگم؛ بمونه به یادگار.

قلب من مؤدب است
اگر بخواهی بروی
حتما
برای خداحافظی
خواهد ایستاد…

“چهارشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۲۱”

شاید دوست داشته باشید:

با توام . . .

با توام کهنه رفیق . . . یاد ایام قشنگی که گذشتکنج قلبم گرم است . . .تو مرا یاد […]

یک سال گذشت . . .

سلام دوست خوشگل و نازم، دقیقا یک سال از رفتنت میگذره. 24 دی 1401 بود که از پیشمون رفتی و […]

بی تو من . . .

خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم قصه های کهن از چشم تو آغاز […]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *