اواخر فروردین ۱۴۰۰ بود که بهاره و فاطمه هردوتاشون اعلام کردن که دارن میرن، من میموندم و کلی مشتری و پروژه با یه عالمه استرس و نگرانی، نیروهای جدید هم که نه تنها کمکی نبودن مسئولیتشونم رو دوش من بود…
شاید هییچوقت اونطور که باید بهت نگفتم اینو، ولی تنها دلگرمیه من تو اون دوران تو بودی، همه جوره حمایتم کردی، هم کمکم بودی با اینکه کارت پشتیبانی نبود ولی هرکاری که تونسی کردی تا بار من سبک بشه. و مهمتر از اون از نظر روحی خیلی به من کمک کردی، با اینکه خودتم تحت فشار بودی منو حمایت کردی دلداری دادی، دلگرمی دادی و نذاشتی احساس تنهایی کنم. تو روزای سخت تو منو تنها نذاشتی و من همییشه مدیونتم، منی که شاید هیچوقت نتونسم اونطور که باید ازت تشکر و قدردانی کنم ولی بدون که تا آخر عمر لطف هات یادم میمونه.
“شنبه 19 آذر 1401”