هیچوقت یادم نمیره تولدم بود و رفته بود برا من یه کتاب بخره، تو راه تصادف کرد، من البته بعدا فهمیدم ولی هیییچوقت شرمندگی و غمی که از فهمیدنش بهم دست داد و هنوزم باهامه رو یادم نمیره، به خاطر من این اتفاق افتاد…
دلم میخواست زنده باشم و بتونم یه روزی جبران کنم محبتاشو ولی فک نکنم دیگه عمرم کفاف بده.
یروز گفت میخوایم خونمونو عوض کنیم و بریم یجای دیگه، حرف ترسناکی بود برای من، نمیتونسم فکرشو کنم که دیگه با هم نمیریم و بیایم، البته گفته بود که تا پنج شیش ماه دیگه هنوزم همینجا هستیم ولی خب بازم من غمگین بودم و ترس از دست دادنشو داشتم.
تقریبا بهمن ۹۹ بود که یکی از همکارا از شرکت رفت و قرار بود دوماه مرخصی بدون حقوق بگیره و بعدش برگرده، ولی بعدا فهمیدیم که کلا رفته و جایی دیگه استخدام شده، اوایل سال ۱۴۰۰ بود که دوتا دیگه از همکارا هم اعلام کردن که تا یه ماه دیگه بیشتر نمیان !!!
ما کلا چهارتا کارشناس بودیم و سه تاشون میرفتن، من میموندم و کلی پروژه، این دوست قشنگمونم که مسئول دفتر بود و کارش پشتیبانی نبود.
یه نیرو تازه گرفته جذب شده بود و دوران آزمایشی و آموزشی رو میگذروند و یکی دیگه هم در شرف جذب بود.
روزهای ترسناک و پرفشاری بود ولی میدونی چی دلگرمی بود؟؟
همین دخترک چشم قشنگی که کارش پشتیبانی نبود، کسی که مرد و مردونه وایساد و کمک کرد، حمایتم کرد و نذاشت یه لحظه تنها بمونم، هم توی کار مرهم بود هم حامی و پشتوانه احساسی، از هییچ کار و کمکی دریغ نکرد و ما ازون روزهای سخت گذشتیم . . .
واقعا چی باعث میشه یه آدم اینقدر عشق باشه؟؟ هنوز نفهمیدم ! باید بپذیریم که بعضی فرشته ها بال ندارن . . .
اول مرداد ۱۴۰۰ بود که من کرونا گرفتم، خییلی روزای سخت و سیاهی بود، درد خودم یه طرف، مامان و بابامم که کرونا گرفته بودن هم یه طرف، هر روز و روزی چندین باار جویای حالم بود، نگرانم بود و به فکرم، حتی فامیل هم اینطوری به فکرم نبودن، هرچی که بود گذشت و من برگشتم به کار، سر کار هم بیشتر از همیشه هوامو داشت و مراقبم بود که عوارض و دوران بعد کرونا رو بگذرونم، بعد ها با همکارا که حرف میزدیم یکیشون که تو همون ایام کرونای من اومده بود شرکت و منو هنوز ندیده بود، تعریف میکرد که اون مدتی که تو نبودی، این خانم چند روز یبار میومد میزتو دستمال میکشید و دستی به سر و روش میکشید، در موردت حرف میزد و از جای خالیت میگفت. من با خودم میگفتم ینی این طرف کیه؟ چه ابهتی داره که اینقد حرفشو میزنن و بهش میرسن !! بغض کردم، ازین که بیش از یک سال از اون دوران گذشته و من تازه این قضیه رو شنیدم، بعض کردم، نه از لطف این فرشته ی دوست داشتنی که اصلا چیز جدیدی نبود و نیست، از اینکه هیچوقت دنبال دیده شدن کارا و محبتاش نبود و فقط از روی مهربونی اینقدر محبت میکرد . . .
پایان .