دلتنگی

momad دلنوشته

دیروز صبح که پیام دادی ترکیه ایم، اینترنتش یک ساعته س و ساعت دو پرواز داریم تا امروز صبح ازت هیچ خبری نداشتم با کلی استرس و نگرانی هی گوشیمو چک میکردم ببینم یوقت پیام نداده باشی.
تاا صب که پاشدم دیدم پیام دادی تو گروه که رسیدیم بوستون.
خلاصه اینکه حواست باشه، هررچقدم سرت شلوغ باشه، هر روز باید حتی یه کلمه هم که شده از خودت خبر بدی و حاضری بزنی.
ولی بعدش کللی حررف زدیم با هم، میدونی چن وقت بود همینقدرم با هم حرف نزده بودیم؟؟ خوشم نمیاد ازت 🥲
یه حس عجیبی دارم، هم جیگرم کبابه برات که کلی تو سختی بودی و نخوابیدی و چیزی درست نخوردی و امیر کمرش اذیت بود و اینا، هم خوشحالم برات و به نظرم ارزش سختی رو داره.
کللی ذوق دارم ساعتتونو ست کردم رو گوشیم هی نگاه میکنم میگم الان ساعت اونجا فلانه، الان روزه، شبه و …
البته که کلیم هی لحظه شماری کردم تا ساعت یازده و نیم بشه که پروازتونه و راهی بشید، واقعا خسته شدین.
امروز از صب درگیر کلی کار و ماموریت و اعصاب خوردی بودم، باورت نمیشه عکستو که فرستادی، تا دیدمش همه غمام یادم رفت، واااییی قربون اون موهای خوشگلت بررم که خرگوشی بستیی لعنتییه خر، یاد اون روزا افتادم که بهاره و فاطمه رفته بودن و من خیلی تحت فشار بودم، بعد تورو که میدیدم و بات حرف میزدم همه غمام یادم میرفت. هیچوقتم اونطور که باید و شاید، بهت نگفتم و ازت تشکر نکردم که چقدر آرامش بخشی.
کلا خیلی دلم گرفته این روزا، دلخوشیم همینه که گاهی با تو حرف بزنم، عکساتو ببینم، خاطراتمو مرور کنم و آخرشم یخده قربون صدقت برم و چنتا فشم بدمت گاهی.
نمدونم چقد حال و حوصله خوندن این چرت و پرتا رو داری ولی حتی نوشتن و حرف زدن یه طرفه باهات هم بهم آرامش میده.
الان باید تو هواپیما باشی و تو راه بزمن، سفرت بی خطر و سلامت رعنای عزیزم، از ته ته ته اعماق قلبم برات بهترین هارو آرزو میکنم و دلم میخواد همونقدر که از ما دور شدی از غم و غصه هاتم دور باشی و جز خنده هیچی دیگه یادت نباشه…
یادت نره که تو یه تیکه از قلب منو با خودت بردی، خیلی حواست بهش باشه.
الانم یه کوچولو دیگه استرس دارم که به خیر و خوشی برسید و صب که پاشدم پیامتو ببینم که گفتی رسیدیم ایشالله، تا دیگه خیالم حداقل از سفرتون راحت بشه.
مراقب خودت باش گومبولی ترین گومبولیه دنیاا


“یکشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۲۵”

شاید دوست داشته باشید:

با توام . . .

با توام کهنه رفیق . . . یاد ایام قشنگی که گذشتکنج قلبم گرم است . . .تو مرا یاد […]

یک سال گذشت . . .

سلام دوست خوشگل و نازم، دقیقا یک سال از رفتنت میگذره. 24 دی 1401 بود که از پیشمون رفتی و […]

بی تو من . . .

خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم قصه های کهن از چشم تو آغاز […]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *